Wednesday, April 02, 2014

 

به بهانه وصیت ریچارد فرای برای دفن در اصفهان - نوشتاری در مایه ی طنز




یکشنبه, ۱۰م فروردین, ۱۳۹۳

richard-frye

ریچارد نلسون فرای، ایران شناس برجسته ی آمریکایی،ادر سن ۹۴ سالگی درگذشت. او دارای خانه‌ای در اصفهان بود و وصیت کرده که در کنار زاینده‌رود دفن شود. فرای پیش از انقلاب در دانشگاه شیراز تدریس می‌کرد و عضو هیات امنای این دانشگاه بود.
حکایت یک بلاتکلیفی؛ ایران و ایران دوست فقید
پرفسور ریچارد فرای را چندان که می شناسیم ایران شناس و تارپخ پژوه آمریکایی بدانیم یا چنان که رسم برخی است و بر هر چهره فرهنگی !انگی می نشانند،جاسوس بخوانیم؟
عصر ایران؛ سروش بامداد – اگر یک دانشمند، ادیب، مورخ یا نویسنده ی ایرانی یا پارسی زبان در طول عمر خود به خلق آثاری چون «ترجمه ی تاریخ بخارا، و نوشتن کتابهای میراث باستانی ایران ، عصر زرین فرهنگ ایران، تاریخ باستانی ی ایران، میترا یا مهر در باستان شناسی ایران و ویرایش چهار جلد از کتاب تاریخ ایران کمبریج» همت گماشته و در ۹۴ سالگی چشم از جهان فروبسته باشد شایسته تجلیل تلقی می شود یا نه؟
اگر این دانشمند و پژوهشگر، نه ایرانی که ایران دوست باشد و همه اهتمام های پیش گفته را هم به کار بسته باشد چه؟ اگر این شخص در ۹۱ سالگی و در سفری دیگر به ایران آمده و رییس جمهور وقت ایران نیز یک خانه مجلل و تاریخی را در اصفهان به او پیش کش کرده باشد چه؟ تکلیف چیست؟ شایسته تکریم است یا نه؟
نام این ایران شناسِ نامدار آمریکایی، «ریچارد نلسون فرای» است. هم او که بعد از ظهر پنج شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۳ خورشیدی در بوستونِ آمریکا درگذشت. هم او که وصیت کرده بود در کناره زاینده رود اصفهان و در کنار آرامگاه یک شرق شناسِ دیگر- پرفسور آرتور آپهام پوپ- به خاک سپرده شود. در این ۴۸ ساعت البته این اتفاق نیفتاده و در ۴۸ سال آینده نیز بعید است این اتفاق رخ دهد. وقتی هنوز پیکر دکتر علی شریعتی پس از ۳۵ سال در دمشق است و به حیاط حسینیه ارشاد یا زادگاه خود در مزینان منتقل نشده و ایضا پیکر دکتر محمد مصدق ۴۶ سال است که همچنان در احمد آباد است و به ابن بابویه انتقال نیافته حدس این که جنازه دکتر فرای در بوستون بماند و کل پروژه هیچ وقت عملی نشود دشوار نیست.
چرای این قضیه هم نه تنها در ملیّت آمریکایی ی مرحوم پرفسورِ مستشرق و ایران شناس، که در مدالی است که یک روزنامه ی وزین (!) ایرانی پس از آخرین سفر او به ایران به سینه اش آویخت و در سرمقاله ۱۳ آذر ۱۳۹۱ رسما «جاسوس برجسته سیا» لقب اش داد.
ماجرا از این قرار بود که پرفسور آمریکایی برای شرکت در همایشی به ایران آمده بود که به ابتکار رییس دفتر محمود احمدی نژاد برپاشد و صرافت ها و ظرافت ها که به کار افتاد روشن شد که جناب «فرای» سال ها قبل اصطلاح «مکتب ایرانی» یا «اسلام ایرانی» را در همان کتاب «عصر زرین فرهنگ ایران» وضع کرده بود و برخی احساس کردند ایدئولوگ « جریان انحرافی» را پیدا کرده اند و چون ایران شناس نامدار آمریکایی که به گفته خودش و گواه آثارش «همه عمر خود را وقف ایران و فرهنگ ایرانی کرده» به سبب علایق فرهنگی در دولت اصلاحات نیز مورد توجه بوده میان دو جریان سیاسی و فرهنگی کاملا متفاوت و مغایر، یک وجه اشتراک پیدا کردند که همانا احترام به پرفسور فرای بود.
دولت اصلاحات اما یک خانه تاریخی در اصفهان را به او هدیه داده بود تا آن قدر در آن اقامت کند که وقتی چشم از جهان فروبست به طور طبیعی در کنار زاینده رود آرام گرفته و وصیت او نیز تحقق یافته باشد. مرحوم ایران شناس البته تعارف را جدی نگرفت و در آن خانه رحل اقامت موقت نیفکند و به همین که جنازه اش مجوّز اقامت دایم بگیرد بسنده کرد و البته همان گونه که گفته شد بسیار بعید و در حدّ محال است که وزارت ارشاد در میان این همه صنم ، یاسمن تازه ای برای خود ایجاد کند و سوژه به مخالفانی بدهد که مصداق کار فرهنگی را بیشتر درتوقیف و سانسور و معطل نگاه داشتن کتاب و کوچ دادن اهل موسیقی می دانند نه توجه به متن وصیّت نامه ی یک ایران دوست آمریکایی.
با این همه پرسش اساسی این است که این جناب ریچارد فرای ایران شناس و مستشرق و ایران دوست به خاطر آن همه علاقه به فرهنگ سرزمین ما و این همه همّت در معرّفی و شناساندن ایران و ایرانی شایسته ی تجلیل است یا واقعا «جاسوس برجسته سیا» بوده است یا هر دو؟ ودر هر سه حالت چرا معطلیم؟!
اگر ایران شناسی بزرگ بوده که دست به کارهای سترگ می زده چرا مانند ادوارد براون نام او بر یک خیابان ننشیند و دانشجویان با او آشنا نشوند؟ اگر جاسوس برجسته ای بوده چرا اسناد آن منتشر نمی شود تا احتیاط بیشتری به خرج دهیم؟ اگر هم هر دو، باز چرا رودربایستی می کنند؟ رسانه ملی که سابقه اتهاماتی فراتر از این را به مفاخر فرهنگی خودمان دارد، چرا پرفسور آمریکایی را از الطاف ویژه ای که بی دریغ نثار اهل سیاست و فرهنگ می سازد بی نصیب گذاشته است؟ واقعا حبف نیست سوژه ای به این جذابی مغفول بماند؟
بد نیست معلوم شود فقط ایران شناسان آمریکایی و انگلیسی مشکوک و مظنون بوده اند یا فرانسوی ها نیز در این ۸۰۰ سال که به ایران شناسی علاقه نشان داده اند می توانند در ردیف متهمان قرار گیرند؟ کسانی چون پیترو دلاواله، اوژن بورنوف، آنتوان میه، دوفوشه کور، ماسینیون(هم او که در آثار شریعتی با نامش مواجه می شویم) و مشهورتر از همه هانری کربن نیز می توانند بی آن که انگلیسی زبان باشند یا قرن ها قبل از تاسیس سازمان جاسوسی آمریکا زیسته و مرده باشند متهم به جاسوسی خوانده شوند؟! –[ تهمورث ساجدی در تاریخ ایران شناسی در فرانسه سابقه دراز این علاقه را تا قرن ۱۳ میلادی و زمان ایلخانان مغول دنبال کرده است].
قطعا وقتی دکتر جواد ظریف رییس دستگاه دیپلماسی در توییتر پیام تسلیت می گذارد و از ایران شناس فقید به مثابه یک دوست دیرین یاد می کند می توان دریافت که پرفسور ولو عینا مانند اصول گرایان ایرانی نمی اندیشیده اما دل باخته ایران بوده و برای جاسوسی لازم نیست یک عمر صرف کارهای سنگین فرهنگی و تاریخی شود و با اطلاعات کمتر نیز می توان به آن کار پرداخت اما محض احتیاط بد نیست تکلیف دیگران را روشن کنند.
پرفسور ریچارد فرای را چندان که می شناسیم ایران شناس آمریکایی و تاریخ پژوه بدانیم یا چنان که رسم برخی است و بر هر چهره فرهنگی انگی می نشانند جاسوس بخوانیم؟ منتها خوب است روشن شود دقیقا از درون پژوهش های خود چی را جاسوسی می کرده ؟ تاریخ بخارا را یا دوران صفویه را؟ در ضمن مثل چند فقره دیگر رییس دفتر همسر شاه مخلوع هم بوده یا نه؟
پاسخ این پرسش عجالتا فوریت بیشتری دارد تا این که جسد را به کناره زاینده رود می آورند یا نه.



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?